گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر لویی
فصل بیست و سوم
.IV- نقد فلسفه


لاک نیمی از آثار لایبنیتز به شیوه “استدلال علیه شخصیت دشمن” بود، که به صورت بحثی کم و بیش اتفاقی در باره نظریات نویسندگان دیگر از آن استفاده میجست. بزرگترین کتاب او، که به 590 صفحه بالغ شد، نقدی بود که در 1696 در هفت صفحه بر تحقیقی درباره قوه درک انسانی اثر لاک (1690)، که لایبنیتز بر خلاصهای از آن در مجله کتابخانه جهانی لوکلر دست یافته بود، نوشت. هنگامی که ترجمه فرانسه تحقیق منتشر شد (1700)، لایبنیتز آن را از نو برای یک مجله آلمانی نقد کرد. وی بلافاصله به اهمیت تحقیقات و تجزیه و تحلیل لاک پی برد و شیوه آن را رادمردانه ستود. در 1703 تصمیم گرفت که بر همه فصول آن شرح بنویسد; و همین شروح بود که کتاب مقالات نو در باره ادراک انسانی را به وجود آورد. چون از مرگ لاک (1704) آگاه شد، شروحش را ناتمام رها کرد. تا پیش از 1765، منتشر نشد، و آنگاه دیگر دیر شده بود که بتواند از نفوذ قانعکننده لاک بر ولتر و دیگر روشنفکران عصر روشنگری فرانسه جلوگیری کند، اما درست و به موقع توانست در قالبریزی نقد عقل محض کانت سهیم شود. این کتاب یکی از مهمترین آثار تاریخ روانشناسی به شمار میرود. این کتاب به شکل مکالمه و گفتگو بین فیلالتس (دوستدار حقیقت)، که نمایانگر لاک، و تئوفیلوس (دوستدار خداوند)، که نمودار لایبنیتز است، میباشد. این مکالمه بسیار شیرین است و برای کسانی که هوش زیاد و فرصتی بیپایان داشته باشند هنوز هم جالب و خواندنی است. پیشگفتار آن نشان میدهد که لایبنیتز با ادب کامل اعتراف میکند که با منضم ساختن گفتارش به تحقیقی درباره قوه درک انسانی نوشته آن مرد مشهور انگلیسی که یکی از زیباترین و دوستداشتنیترین آثار عصر است توانسته است خوانندگان زیادی برای رسالهاش به دست آورد. سوال مورد بحث را با وضوح قابل تمجید مطرح کرده است: “باید دانست که آیا روح فی نفسه، مثل لوحی که هنوز چیزی بر آن منقوش نیست (لوح پاک)، یعنی بنا به توصیفی که ارسطو و نویسنده تحقیق کردهاند، پاک است و هرچه که در آن وارد میشود از ناحیه حواس و تجربه میآید یا اینکه در روح از ابتدا “اصول” عقاید و آیینهایی وجود داشتهاند که اعیان خارجی همان طور که من مثل افلاطون معتقدم بعضی اوقات آنها را برمیانگیزانند.”1 در نظر لایبنیتز، ذهن مظروف تجربه نیست; دستگاه پیچیدهای است که با ساختمان و عملی که دارد دانسته های احساس را شکل میبخشد، همان طور که دستگاه هاضمه نه یک کیسه خالی، بلکه ساختمان مرکبی است برای هضم غذا و تبدیل شکل آن به احتیاجات اندامهای بدن.
لایبنیتز

1. لاک ذهن را هنگام تولد مثل “کاغذ سفید” توصیف کرده است، اما عبارت “لوح پاک” را، که آکویناس از قسمتی از کتاب “در نفس” ارسطو ترجمه کرده بود، به کار نبرده است.

در جمله پرنکته مشهور خود فلسفه لاک را خلاصه و اصلاح کرد: “در ذهن چیزی نیست مگر آنچه که قبلا به حواس درآمده باشد.” لاک، همان طور که اشاره کرده، تشخیص داده بود که تصورات میتوانند هم از “تامل” درون نگرانه و هم از احساس خارجی حاصل شوند، ولی برای تمام عناصری که به اندیشه وارد میشوند خاستگاهی قایل بود. اما، برخلاف وی، لایبنیتز استدلال میکرد که ذهن خودش اصول یا مقولات اندیشه را از قبیل “هستی، ذات، وحدت، اینهمانی، علت، ادراک، عقل، و بسیاری از تصوراتی که حواس از دادنشان ناتوانند تهیه میکند;” و اینکه این ابزار فهم، این اندامهای هضم ذهنی، “فطری” هستند، البته نه به این معنی که از بدو تولد از وجود شان آگاهیم یا به هنگام استفاده کردن از آنها از وجود شان آگاه شویم، بلکه به این معنی که جزو ساختمان اصلی یا “استعدادهای طبیعی” ذهن میباشند. لاک میپنداشت که این اصول فطری فرضی، تدریجا، به تاثیر متقابل تصوراتی که اصلا حسی هستند در فکر تکامل مییابند. لایبنیتز اصرار میورزید که بدون این اصول تصوراتی وجود نخواهد داشت بلکه یک سلسله احساسات آشفته و درهم ریخته خواهیم داشت; همان طور که اگر شیره معده عمل نکند، غذا ما را تغذیه نمیکند و از صورت غذا خارج خواهد شد. او متهورانه اضافه کرد که همه معانی در این حد فطری هستند یعنی نتیجه عمل تبدیل ذهن بر احساسات. اما معترف بود که اصول فطری به هنگام تولد آشفته و مبهمند و فقط به واسطه تجربه و استعمال آشکار میشوند. به رای لایبنیتز، اصول ذاتی همه “حقایق واجب را، از قبیل آنهایی که در ریاضیات محض وجود دارند، در بر میگیرد.” زیرا این ذهن است و نه احساس که اصل وجوب را به وجود میآورد; هرچیز حسی انفرادی و مشروط است و در بهترین وجه، توالی مکرر را به ما میدهد، اما نه علت یا توالی واجب را. (لاک این نظر را پذیرفته بود.) لایبنیتز همه غرایز، ترجیح لذت بر درد، و همه قوانین عقل را فطری میدانست - گرچه اینها با تجربه آشکار میشوند. در میان قوانین فطری اندیشه دو قانون مخصوصا اساسی هستند: اصل بطلان تناقض احکام متناقض نمیتوانند در آن واحد حقیقت داشته باشند “(اگر A دایره باشد، مربع نیست”); و اصل دلیل کافی “که هیچ چیز بدون دلیلی که باید آن را به شکلی که هست به وجود بیاورد روی نمیدهد.” لایبنیتز میپنداشت که قوه عقلیه انسان، با استنتاج تصورات کلی از تجارب جزئی به وسیله اصول فطری عقل، بامعرفت جانوران فرق میکند; حیوانات کاملا تجربی هستند و فقط با نمونه خود شان را راهنمایی میکنند; “تا آنجایی که میتوانیم در مورد شان داوری کنیم، آنها هرگز به تشکیل احکام واجب نایل نمیشوند.” اصل علت کافی برای “اثبات وجود خداوند و دیگر قسمتهای مابعدالطبیعه یا الاهیات طبیعی” کافی است.
در این معنی، تصور ما از خداوند فطری است، گرچه این تصور در بعضی از ذهنها یا طوایف ممکن است ناخودآگاه یا مغشوش باشد; و ممکن است همین را در مورد تصور خلود روح بیان کنیم. حس اخلاقی فطری است، نه در محتوا یا داوریهای ویژه خود

که ممکن است بر حسب زمان و مکان فرق کند، بلکه به صورت آگاهی از تفاوت بین حق و باطل; این آگاهی جهانی است.
ذهن در روانشناسی لایبنیتز فعال است، و این نه تنها به صورت تداخل آن در تشکیل تصور به وسیله ساختمان و نحوه عمل آن، بلکه همچنین به علت مداومت بلاانقطاع فعالیت آن است. لایبنیتز در مورد به کار بردن کلمه “اندیشیدن” به مفهوم کلی دکارت، که همه اعمال ذهنی را در بر میگیرد، با دکارتیها همعقیده است و میگوید که عقل همیشه فکر میکند، چه در بیداری، چه ناخودآگاه و چه در خواب. “به نظر من، حالت بدون فکر روح و یک سکون یا استراحت مطلق جسم هر دو مخالف طبیعتند و در دنیا مثالی ندارند.” بعضی از اعمال ذهنی نیمه آگاهند; “این اشتباه خیلی بزرگی است که معتقد باشیم بجز ادراک خود آگاهانه ادراک دیگری در روح وجود ندارد.” از روی همین احکام لایبنیتز بود که روانشناسی جدید کوشید تا چیزی را بکاود که بعضی دانشجویان آن را ذهن ناخودآگاه و “آزاد اذهان نیرومند” آن را صرفا فرایندهای مغزی یا دیگر فرایندهای جسمانیی میشمردند که آگاهی را به وجود نمیآورند.
لایبنیتز چیزهای بسیاری دارد که درباره رابطه بین جسم و روح بگوید، اما در اینجا روانشناسی را ترک میگوید، به مابعدالطبیعه میپردازد، و از ما میخواهد که دنیا را، مثل خودمان، همچون مونادهای روانی جسمانی ببینیم.